هاوار زاگرس:::”آغوش سیمرغ” عنوان همایشی بود که همزمان با روز بهزیستی چند ساعتی میهمان آن بودم، شرکت در همایش با وجود خستگی ناشی از راه طولانی و مانده بر تن، کمی برایم سنگین است، هوای گرم ناشی از شلاق اشعه های آفتاب تیرماه خستگی ام را مضاعف کرده ولی وقتی چشمم به اولین میهمان این محفل می افتد از همان لحظه تفاوت آنرا با تمامی محافلی که رفته ام حس می کنم.
میهمانان این همایش که با حضور رئیس جمهور است، خانواده های فرزندپذیر بویژه خانواده هایی هستند که فرزندان دارای معلولیت و در اصطلاح بهزیستی “نیازمند پیگیری درمان” را به عنوان فرزندخوانده تحویل گرفته اند.
همگام با میهمانان وارد سالن اجلاس می شوم، ورودی سالن که کار کنترل امنیتی شرکت کنندگان را انجام می دهند، موجب ایجاد صف شده و برای لحظاتی از نزدیک در کنار آنها قرار می گیرم، کودکان کمی از صف کلافه شده ولی آنچه برایم بسیار جذاب است حوصله و صبر مادران و پدران است، عمده آنها نیازمند کمک برای راه رفتن هستند، شماری هم در آغوش پر مهر مادران یا پدران آرام بخواب رفته اند، آنچنان با مهربانی با این کودکان سخن می گویند که شیفته صحبت و ارتباطشان می شوم.
کلامشان سرشار از عشق و محبت است، با اینکه برخی از آنها به علت مشکلات جسمی نیازمند کنترل هستند، ولی آنچنان با مهر و عاطفه با آنها سخن می گویند که این ارتباط من مادر و تمامی مادرانی که آنجا هستند را مجذوب می کند.
سالن با حضور کودکان، این فرشته های زیبا با چهره هایی معصومانه که دیدنشان یک دنیا پرسش را در اذهان میهمانان ایجاد می کند رنگی و متفاوت شده، عجیب تر اینکه برخی خانواده ها به یک فرزند اکتفا نکرده و ۲ و سه فرزند را به عنوان فرزند خوانده نیازمند پیگیری درمان تحویل گرفته اند.
پدران و مادرانی که با دلی سرشار از سخاوت و ایثار با پذیرش این کودکان واژه بد سرپرستی و بی سرپرستی را از نام این کودکان حذف و خود را سپر آنها برابر تمامی ناملایماتی کرده که در کنار خانواده های اصلی خود داشته اند.
مات و مبهوت و با ذهن سرشار از پرسشم بر روی یکی از صندلی های زرد رنگ سالن جای می گیرم، صندلی بغل دستی ام پدر و مادری هستند که دختری زیبا در صندلی وسطشان جا گرفته، کلام مهربانانه آنها با الینای دوست داشتنی و زیبایشان توجهم را جلب می کند، “مامان مراقب باش زمین نخوری”، “دخترم اگه دوست داری بیا بغل بابا بشین”، “بابا برام میکروفن میخری که سیم داشته باشه و صدامو پخش کنه و مثل مجری منم حرف بزنم؟” ، ” آره دختر بابا حتما برات میخرم،” دختر مدام سئوال می پرسد و پدر و مادر با عشق با او پاسخ می دهند.
با پرسیدن سن دختر سر صحبت را با مادرش باز می کنم، او می گوید: الان حدود ۹ سال دارد، ۲ سال و نیم داشت که او را از بهزیستی تحویل گرفتیم، جثه اش همخوانی با سنش نداشت و خیلی ریزتر بود، الینا را به دکترهای مختلف غدد و … بردیم و با مصرف دارو توانستیم روند رشدش را به حالت طبیعی برگردانیم، داروهایش خیلی خیلی گران بودند، تمام حقوقم را صرف درمان دخترم کردم و با لطف خدا خوشبختانه الان هیچ مشکلی از نظر جسمی ندارد و تنها کمی از نظر هوش ریاضی اختلال داشت، در کنار معلم خودش منم همراهش هستم و درسهایش را پیگیری می کنم و خوشبختانه دیگر مشکل خاص و چشمگیری ندارد.
به جرات میتوانم بگویم نگرانی او فراتر از نگرانی یک مادر عادی است، با وجود مشکلاتی که برای درمان الینا داشته ولی چقدر او را دوست دارد، ما بین صحبت های ما به یکباره الینا رویش را از جمعیت و بقیه بچه ها برمی گرداند و به مادرش می گوید: “دوستت دارم”! مادر در حالی که روی دخترک نازنین و دلدارش را می بوسد، با لبخند ادامه می دهد: یه مساله خیلی نگرانم کرده بود، برای این همایش چند مرتبه که تماس گرفتند و اطلاعات شخصی اعم از آدرس و شماره ملی را خواستند ترسی در وجودم را گرفته بود، فکر میکردم پدر و مادر اصلی الینا پیدا شده اند، استرس وحشتناکی به من وارد شد که خوشبختانه به تفکر اشتباهم پی بردم
دستانش را می گیرم، چقدر مثل دلش لطیف است، دوست دارم به معنای واقعی بر دستش بوسه بزنم و علت این فوران عشق مادرانه را بدانم، ناخودآگاه اشکم از این همه محبت عجیب مادرانه اش جاری می شود، ذهنم از بیان کلمات قفل شده و تنها می توانم یک جمله به او بگویم: شما دل خیلی خیلی بزرگی داری و پیش خدا ویژه تری.
بانوی دیگری در این جمع روی سن می رود، او را مادری عنوان می کنند که سه فرزند نیازمند درمان را به فرزند خواندگی پذیرش کرده، علامت های سئوال در ذهنم از این اقدام مادر چند برابر می شود، زنی که با همسرش تصمیم می گیرند طعم شیرین مادر شدن را با حمایت بهزیستی بچشند و وقتی برای انتخاب فرزند می روند، تصمیم می گیرند فرزندانی را تحویل بگیرند که دارای مشکلات جسمی هستند.
مادری که بقول خودش منکر سختی های درمانی فرزندانش نیست، ولی طعم شیرین این سختی را به آسایش با داشتن فرزند خوانده سالم ترجیح داده است، او در ذکر خاطراتش می گوید: فرزند کوچکم ۱۸ ماه دارد، اون چند روز پیش بالاخره با کاردرمانی و سایر اقدام های پزشکی توانست برای نخستین بار روی پاهایش بنشید و چقدر برای من و همسرم این مساله خوشایند بود.
مجری فرد دیگری را روی سن صدا می زند، پدری که پنج فرزند دارد که سه فرزندش فرزند خوانده ای هستند که از بهزیستی تحویل و همگی نیازمند پیگیری درمان هستند.
زوج دیگری در این محفل حضور دارند که پس از تحویل فرزند خوانده از بهزیستی متوجه می شوند او مبتلا به سرطان خون است، با وجود اینکه این زوج می توانستند بچه را به بهزیستی تحویل دهند، اما عاشقانه برای درمان او اقدام و درمان او را آغاز کردند.
پدر می گوید: باعث افتخار من است که توانستم این کودک را به سرپرستی بگیرم و درمان او را انجام دهم و بسیار من و همسرم او را دوست داریم.
در میان میهمانان یک زوج از ایلام نیز حضور دارد، زوجی که سال گذشته زهرا را که ساکن شیرخوارگاه یکی از استان های کشور بود با وجود اینکه دارای اختلال رشد بود و صافی کف پا داشت، ولی از بهزیستی تحویل گرفتند و با پیگیری های درمانی روند رشدش عادی شده و در کنار پدر و مادرش زندگی می کند.
زوج دیگری که دختری حدود ۵ ساله دارند، می گویند: بعد از تحویل دخترم به عنوان فرزندخوانده او را برای درمان به دکتر بردیم و به ما گفت این کودک ویلچر نشین می شود و او را با چه انگیزه ای به عنوان فرزند خوانده آوردید؟ ولی آنقدر او را دوست داشتیم که خانه مان را فروختیم و خرج او کردیم، درمانش جواب داد و الان راه می رود، با اینکه مستاجریم ولی حضور دخترم برایمان در زندگی از هر چیزی مهم تر است.
زوج دیگری که پسر بچه ای ۳ ساله دارند، می گویند: پسرم در زمینه کلیه، قلب، گوش و فک به درمان نیاز دارد، با آگاهی از تمام مشکلاتش او را پذیرفتیم و به عنوان فرزند خوانده تحویل گرفتیم، من راه پدرم را ادامه دادم که ۲ فرزند خوانده از بهزیستی را تحویل و بزرگ کرد و سعادت را در زندگی اش همه دیدیم.
پدر دیگری که پسر بچه ای را با کلاهی زیبا به سر در آغوش دارد و به قول خودش شغلش نگهبانی است، می گوید: با آمدن ابوالفضل زندگیمان متحول شده است.
هرچه در ذهنم برای این مادرها و پدرها دنبال لقب و عنوان در این نوشتار می گردم چیزی پیدا نمی کنم، واژه ها برایم فقیر شده اند و تنها می توانم آنها را مادران و پدرانی عنوان کنم که خیلی خیلی مادر و پدرند! فرشته هایی که با علم از مشکلات این کودکان و داشتن قدرت انتخاب ولی این کودکان نیازمند پیگیری درمان را وارد زندگی خود کرده و به معنی واقعی خود را وقف این کودکان فرشتگان کرده اند.
به عنوان یک مادر احساس می کنم آغوش آنها گرمتر از آغوش مابقی پدر و مادرهاست و فضای زندگیشان متفاوت و زیباتر از ما، آنها را فراتر از آسمان می بینم، انسانهایی که مهرشان فراتر از مهر همه پدران و مادران است.
در مقابل تک تک این خانواده ها برای لحظاتی از خودم شرمسار می شوم، از ناشکری نعمت هایی که داریم و قدردان آنها نیستیم، نعمت فرزند، سلامتی و خیلی چیزهای دیگری که تا آنرا از دست ندهیم، قدرشان را نمی دانیم…
در این همایش که وزیر کشور و وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی، سفرا و نمایندگان کشورهای آسیایی، آفریقایی و … نمایندگان سازمان های زیر مجموعه ملل متحد، رئیس و معاونین سازمان بهزیستی، مدیران کل، معاونین اجتماعی و مدیران روابط عمومی ادارات بهزیستی سراسر کشور و همچنین خانواده های پذیرنده فرزند از سازمان حضور داشتند، ایثار و از خودگذشتگی این خانواده ها رئیس جمهور را نیز تحت تاثیر قرار داد، بطوریکه در طول صحبتهایش از این خانواده ها تقدیر و چند بار تاکید داشت: جای کودک کانون گرم خانواده است و …
همایش با خداحافظی رئیس جمهور به پایان می رسد و من درس مهربانی و ایثار را در این همایش مشق می کنم، خستگی راه و گرمای سوزان هوا با دیدن عشق و محبتی که در این فضا به نمایش درآمده از یادم می رود و شور و شوق این خانواده ها همچون انرژی مثبت در وجودم رخنه کرده و بر خلاف همه نشست ها خیلی تمایل دارم تا ساعت ها ادامه داشته و من پای صحبتهای زیبا این عزیزان بنشینم و درس ایثار، وفاداری، انسانیت و خیلی چیزهای دیگر که واژه ای برای آنها پیدا نمیکنم، یاد بگیرم ولی افسوس که زمان مجال نمی دهد و این خانواده ها را باید ترک کنم اما آنچه دیدم به یقین تلاقی بهشت و عشق بود و بس!/م